افسانه 2 : جغد مسافر (چینی)
شنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۲، ۰۱:۳۲ ب.ظ
جغدی که به راه شرق می رفت , خسته و مانده از راه در جنگلی فرود آمد . فاخته یی که نیز از خسته گی راه مانده بود پرسید :
_به کجا می روی ؟ گویی به راه شتاب بسیار داری .
جغد گفت : _ آشیان و سرزمینم را وانهاده به جانب شرق می روم تا آشیانی دیگر بنا نهم به دیاری دیگر.
_ چه پیش آمده است که ترک یار و دیار بگویی ؟
_ مردم سرزمین غرب که مرا خوش نمی دارند و آواز مرا ناخوش می شمارند.
فاخته گفت :
_ آه , اگر چنین است دیگر کردن آشیان کاری بی نتیجه است .
_ چه باید کرد ؟
_آشیان را بگذار و آوازت را دیگر کن !
۹۲/۱۲/۲۴